دعوت به تفکر: نقش شنونده در موسیقی

از آنجا که باور دارم در خصوص وضعیت فرهنگی فعلی جامعه و خصوصا موسیقی به عنوان یکی از مهمترین ارکان آن، چالشهای جدی وجود دارد که باید بیشتر در خصوص آنها اندیشید تصمیم دارم از این هفته به فراخور فرصت، مباحثی را با دوستداران موسیقی و اعضا کانون در میان بگذارم.

این امر به دلیل آن است که جای بحثهای جدی از این نوع در فضای تخصصی موسیقی کشور از جمله کانونها و انجمنهای دانشجویی بسیار خالی است. باید قبول کنیم که در بسیاری از فعالیتهای دانشجویی جنبه های تفریحی و تفننی فعالیتها (که البته بد نیست) گاهی از خود موضوعات اصلی پررنگ تر می گردد.

اینگونه موضوعات تخصصی موسیقی حتی می تواند اهمیتی بیشتر از مسائلی مثل تشکیل گروه، اجرای برنامه و کنسرت پیدا کند. مثالی که همیشه از آن استفاده میکنم تشبیه موسیقی به غذاها و خوراکی هاست. گاهی شما بهترین خورشت فسنجان، قورمه سبزی یا هر غذای با کیفیت دیگری را طبخ می کنید اما کودکی که هنوز ذائقه او بلوغ درک طعم عالی این غذاها را پیدا نکرده است خوراکی های بی ارزشی مثل چیپس، پفک و آب نبات را ترجیح می دهد. خوراکی هایی که هرچند در آن لحظه از آنها لذت می برد، اما قطعا به حال جسم او مضر هستند. یا اگر شما لذیذترین غذا را تهیه کنید اما مهمان شما سرماخوردگی شدید داشته باشد و به دلیل اختلال بویایی اصلا طعم غذا را حس نکند زحمت شما در تهیه غذا حاصلی نخواهد داشت. امروزه در سطح جامعه شاهد آن هستیم که شبیه رواج غذاهای فست فودی (که خودم آنها را پست فود نام گذاشته ام!) که زود و آسان تهیه میشوند، ظاهرا خوشمزه به نظر می رسند، طرفداران زیادی دارند اما در حقیقت مضر هستند و خاصیتی ندارند، موسیقی های فست فودی هم رواج فراوان پیدا کرده اند. موسیقی هایی که آنها هم زود و آسان تهیه میشوند، ظاهرا زیبا هستند، طرفداران زیادی دارند اما در واقع مضر هستند. موسیقی هایی که کلام آنها عموما غم واندوه شکستهای عاطفی (تو رفتی ! کی بر می گردی؟ چرا پس بر نمی گردی؟ چرا منو نبردی؟)را در تکراری هزارباره و ملال آور بیان می کند و حرف جدیدی برای گفتن ندارد.

 البته بحث جدی هم در اینجا هست و آن این است که میگویند سلیقه همه محترم است و هرکس علاقه ای دارد که البته آن هم جای بحث طولانی دارد. به نظر شما اگر کسی بگوید گل زشت است یا بوی تعفن، خوش بوست آیا ما باید قبول کنیم که هرکس بالاخره سلیقه ای دارد و علائق همه محترم است؟

شاید داستان مولانا را شنیده باشید که در بازار مسگرها با شنیدن صدای ریتمیک ضربات چکش مسگرها به وجد و شور و سماع در می آید و ناب ترین غزلهای عرفانی را می سراید. اما می بینیم که در همان لحظه مردم عادی که هر روز این صداها را می شنیده اند کوچکترین توجهی نکرده و کمترین تاثیری در آنها نداشته است.

گاهی راننده تاکسی هایی را می بینیم که مثلا در ابتدای یک روز زیبا آهنگی بسیار غمگین و ملال انگیز را در حال پخش گوش می کنند. بدون توجه به اینکه هر موسیقی برای زمان خاص خود مناسب است و عامه مردم اصلا اهمیتی برای این موضوع قائل نیستند.

به نظرم خیلی خوب خواهد شد که همه دوستداران موسیقی در خصوص مباحثی که طرح شد دیدگاههای خود را به اشتراک بگذارند. به این ترتیب ما میتوانیم در کنار فعالیتهای اصلی مثل تشکیل گروهها و اجرای برنامه ها، قدمهایی را در خصوص شناخت بهتر موضوعات پیرامون موسیقی بر داریم.

به نظر شما شنونده در موسیقی چه نقشی دارد؟ مرحوم استاد پایور (از اساتید بزرگ سنتور) جمله ای داشتند که فرمودند:

"موسیقی ما آنقدر که به شنونده خوب نیاز دارد به نوازنده نیاز ندارد"

نظرات 2 + ارسال نظر
امیر کیوان شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 01:04

سلام آقای داریوش
دوست عزیز اول باید به عنوان عضو کوچکی از کانون گلایه ای از شما و تعداد دیگری دوستان داشته باشم که چرا کم لطفی می کنید و به کانون تشریف نمیارین تا از نزدیک از وجودتون بهره ببریم.و بعد اینکه به نظر من اصلا ما باید در مورد این مسئله ای که مطرح کردین فراتر از این وبلاگ بریم و جلسات هم اندیشی رو تعریف کنیم.این مسئله اصلی ترین دغدغه امروز موسیقی هست و وظیفه ما در کانون که یک نهاد فرهنگی هستش برداشتن قدمی هر چند کوچک برای حل این مشکله.نظر من با شما یکسانه اما شاید سایر دوستان نظر متفاوتی داشته باشند که باید اونها رو بشنویم.انجام این بحث از عهده این وبلاگ خارجه.لطفا در اولین جلسه کانون حضور داشته باشید تا در این مورد مفصلا بحث کنیم.منتظرتون هستیم.

داریوش سه‌شنبه 13 اسفند‌ماه سال 1392 ساعت 23:59

امیر کیوان عزیز
ضمن تشکر از توجهی که به موضوع نشان دادی، به نظرم این فضا چندان جای بدی برای تبادل نظر نیست. چرا که هر کسی در هرزمان و مکانی میتونه نظر خودشو را ارائه کنه و هر تازه واردی با نگاهی به بحثها در جریان موضوع قرار بگیره و ذهنیتی پیدا کنه و نظر خودشو هم ارائه کنه. راه اندازی این گفتمان و بقیه بحثها میتونه منعکس کننده حتی پتانسیل فکری کانون باشه که چقدر پشتوانه فکری پشت فعالیتهامون هست. البته من مطمئنم که همه بچه ها حرفها و نقطه نظرات شنیدنی زیادی دارن اما شاید روشون نمیشه بنویسن
من هم خودم به دلیل مشغله زیاد متاسفانه فرصت اومدن به کانون رو پیدا نمی کنم اما دورادور در جریان فعالیتها هستم. به نظرم میاد همین فضا فعلا یا حداقل به عنوان فضای آزمایشی بستر مناسبی باشه که بسنجیم چقدر فکر و چقدر حرف داریم. استاد علیزاده گفته بود که من از یک جایی به بعد به شاگردام میگم من دیگه از علم موسیقی چیزی ندارم به شما یاد بدم .برید کتاب بخونید و با روشهای دیگه فکر و حرف پیدا کنید که با موسیقی اونها رو ارائه کنید.
دوست شاعری دارم که سرود:
هزار چشم گریه می کنند در درون من
و عشق از اینچنین جهنمی فرار می کند!
(من موقع خوندن به جای عشق ، فکر رو می ذارم!)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد